جنسی از نور مرا می خواند



یک دوست پسر داشتم. تعریف دوست پسر از نظر من یعنی ارتباط با جنس مخالف با این شاخصه ها: بدون قصد ازدواج، بدون اطلاع خانواده، بدون چارچوب، با قصد مخ زدن برای ازدواج، حالا این شاخصه ها می تونه از جانب یک طرف باشه یا هردو طرف، دوست پسر اول و آخرم بود واسه همین به کار بردن اصطلاح دوست پسر برای خودم سنگین و غریبه است سختمه میگم دوست پسر داشتم ولی چیکار کنم دیگه حقیقته حقیقتم گاهی تلخه خصوصا اینکه طبق تعریف ذکر شده از دوست پسر خودمم شامل میشه. حالا اشتباهی بود که گذشت چند صباحی مهمان قلبم بود و دیگه نبود نبود فقط گاهی ردپاهایی ازش در دل و ذهنم قلقلکم می داد که برم پیج اینستاش و عکساشو به تماشا بنشینم. تماشایی که بعدش حسرت به جا می ذاشت از سرمایه های وجودی که به هدر رفته بود و از سرمایه ی گهربار عمر و زمان که در طی تماشا به خسران می گذشت و می گذشت خصوصا برای امری توخالی و بی ثمر.

آن شب هم از آن گاه هایی بود که حسش به سراغم اومد که به تماشای آخر معلومی که توصیفش گذشت برم . دقیق یادم نیست که اینستاگرام آنلاین رو باز کرده بودم و می خواستم آیدیشو تایپ کنم یا هنوز نرفته بودم فقط یادمه این عادت غلط تماشا رو می خواستم انجام بدم یه هو نمی دونم چی شد که تصمیم گرفتم نرم و عکساشو نیگا نکنم و این کارو نکردم.

یه کم بریم به گذشته ی خودم ماه رمضون بود ایام دبیرستان. یادش بخیر اون دوران چه زود گذشت هر چی کوچکتری انگار تمیزتری با صفاتری . صفای سحرای ماه رمضون منو گرفته بود یه قرار با خودم گذاشته بودم که بعد سحری بین الطلوعین رو بیدار باشم یه کاری که خیلی دوست داشتم یعنی فکر کردن رو انجام بدم خب تفکر هم بدون مایه فکری که نمیشه به چی فکر می کردم؟  جملات معصوم رو بر می داشتم هر روز یه دونشو بالا پایینش می کردم از جنبه های مختلف بهش نیگا می کردمو چیزایی که به ذهنم می یومد توی یک دفترچه یادداشت می کردم. بعد هم سعی داشتم باهاشون زندگی کنم. یکی از اون یادگارهای اون سحری ها این جمله ی معصومه: "اگر از چیزی گذشتی خدا بهتر از آن را به تو می دهد" یادمه توی مدرسه توی موقعیتش قرار گرفتم یه دستمال کاغذی داشتم و همکلاسیم ازم دستمال خواست خودمم لازم داشتم ولی به یاد این جمله معصوم افتادم دستمالو به دوستم دادم از مدرسه که برگشتم تا رسیدم خونه روبروم یه بسته دستمال کاغذی نظرمو جلب کرد دوباره جمله ی معصوم تو ذهنم گذشت چیقدر سریع صدبرابر! گفتم خدایا این هنوز توی امور مادیه معنویات معلوم نیست چیکار می کنی .

اون شب هم که می خواستم برم پیج به تماشای گار باتلاقی قبلش جمله یادگاری که بارها در زندگیم تجربش کردم اومد تو ذهنم گفتم خداجونم می گذرم و نمی رم پیج و نرفتم خدا هم سریع السیر جبران کرد نفهمیدم چطور شد چی سرچ کردم یا نکردم فقط یادمه خدا خیلی زود لحظاتی بعد از منصرف شدن من از رفتن به پیج یه هدیه ی خیلی قشنگ خیلی با ارزش خیلی مبارک یه هدیه به اسم محمدرضا دهقان امیری بهم داد و منو با محمدرضای عزیز آشنا کرد اونم حدودا نیمه آبان ماه امسال که نزدیکای چهارمین سالگرد شهادتش بود. هدیه ای که هیچ وقت نخواهم تونست شکرشو بجا بیارم.

با خودم می گفتم من از دیدن یه عکس گذشتم عکسی که برام سراسر زیان بود خدا در ازاش یه عکسی رو برام فرستاد که فقط یه عکس نبود یک وجود زنده بود و هست یک چشمه ی همیشه جاری، یک خورشید تابان، یک انیس و مونس تنهایی، یک مهربان بیش از انتظار، یک همراه مدام، یک هادی راه، یک شنونده ی خستگی ناپذیر دردودل ها، یک قطره ای از دریای خدا، یک همیشه و سریع دردسترس بی منت، یک جنسی از نور، یک دوست شفیق یک رفیق شهید .

اگر از چیزی گذشتی خدا بهتر از اونو بهت می ده دم معصوم گرم با این جملش چه بهترتر .تری بهم داد .

 

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

افسران جنگ نرم gheymat yadakyar قدرت چیزی که به دنبالش میگردید دانلود آهنگ جدید ویروس کرونا leiasabzavari افزایش وب ترافیک کد تخفیف دیجی کالا